هق هق گریه می کرد دلم هری ریخت چه اتفاقی افتاده است .زانو بغل کرده بود می نالید.سراسیمه به سمتش رفتم چی شده ؟هیچی برای هیچی چنین می نالی ؟اگه چیزی می شد چه می کردی ؟نمی خواست بگه ولی من که دست بردار نبودم خودش هم می دونست تا جواب نگیرم رهاش نمی کنم .گفت گفتن نداره .ولی ناله می زد و خود را سرزنش می کرد.بله بین اذان و اقامه یادش رفته بود بر امام حسین سلام و صلوات الله علیه ،سلام بده .بله این چنین عزیزانی توانستند بر عزم جهانی شکست ایران در دفاع مقدس فائق آیند .