بند هفتم
بیت معمور ولایت را اجل ویرانه کرد
آنچه را با خانه صدچندان بصاحبخانه کرد
شمع روی روشن زهرا چه آنشب شد خموش
زهره ساز و نغمه ی ماتم در آن کاشانه کرد
آه جانسوز یتیمان اندر آن ماتم سرا
کرد آشوبی که عقل محض را دیوانه کرد
داغ بانو کرد عمری با دل آن شهریار
آنچه شمع انجمن یکباره با پروانه کرد
شاه با آن پردلی از دو گیتی بر گرفت
خانه را کانشب تهی زانگوهر یکدانه کرد
بارها کردی تمنای فراق جسم و جان
چونکه یاد از روزگار وصل آنجانانه کرد
سر به زانوی و با غصه ی بانو قرین
عزلت از هر آشنایی بود و هر بیگانه کرد
شاهد هستی چو از پیمانه ی غم نیست شد
باده نوشان را خراب از جلوه ی مستانه کرد
ساقی بزم حقیقت گوئیا از خم غم
هرچه در خمخانه بودی اندر آن پیمانه کرد
مفتقر را شوری از اندیشه بیرون در سر است
هر دم او را از غم نوائی دیگر است
- ۰۰/۰۹/۲۸